۳۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۵۸

ساقیا چون مَست گشتیْ خویش را بر من بِزَن
ذِکْرِ فردا نَسْیه باشد، نَسْیه را گَردن بِزَن

سالْ سالِ ماست و طالِعْ طالِعِ زُهره‌‌‌ست و ماه
ای دل این عیش و طَرَب حدّی ندارد، تَن بِزَن

تا درونِ سنگ و آهنْ تابش و شادی رَسید
گَر تو را باور نَیایَد، سنگ بر آهن بِزَن

بِنْگَر اَنْدَر میزبان و در رُخَش شادی بِبین
بر سَرِ این خوان نِشین و کاسه در روغَن بِزَن

عقلِ زیرک را بَرآر و پَهْلویِ شادی نِشان
جانِ روشن را سَبُک بر بادهٔ روشن بِزَن

شاخ‌ها سَرمَست و رَقْصانند از بادِ بهار
ای سَمَن مَستی کُن و ای سَرو بر سوسن بِزَن

جامه‌‌های سبز بُبْریدند بر دُکّانِ غَیب
خیز ای خَیّاط بِنْشین بر دُکان، سوزن بِزَن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.