۳۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۵۹

رویِ او فَتوی دَهَد کَزْ کعبه بر بُتخانه زَن
زُلْفِ او دَعوی کُند کاینَک رَسَن بازی، رَسَن

عقل گوید گوهَرَم، گوهر شِکَستن شَرطْ نیست
عشق گوید سنگِ ما بِسْتان و بر گوهر بِزَن

سنگِ ما گوهر شِکَست و حیفْ هم بر سنگِ ماست
حیف هم بر روحْ باشد، گَر شُدش قُربانْ بَدَن

این نه بَسْ دل را که دِلْبَر دست در خونَش کُند؟
این نه بَسْ بُت را که باشد چون خَلیلَش بُت شِکَن؟

هر کِه را جُست او به رَحْمت وارَهید از جُست و جو
هر کِه را گفت آنِ مایی، وارَهید از ما و من

آن لبی کَانْگُشتِ خود لیسید روزی زان عَسَل
وَصْفِ آن لب را چه گویم؟ کانْ نَگُنجَد در دَهَن

هر کِه صَحرایی بُوَد، ایمِنْ بُوَد از زَلزَله
هر کِه دریایی بُوَد، کِی غَم خورَد از جامه کَن؟

کِی سُلَیمان را زیان شُد گَر شُد او ماهی فُروش؟
اَهْرِمَن گَر مُلْک بِسْتَد، اَهْرِمَن بُد، اَهْرِمَن

گَر بِشُد انگُشتری، انگشتِ او انگُشتری ست
پَرده بود انگُشتری، کِی چَشمِ بَد بر وِیْ مَزَن

چَشمِ بَد خود را خورَد، خودْ ماهِ ما زانْ فارغ است
شمع کِی بَدنام شُد گَر نورِ او بِسْتَد لَگَن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.