۲۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۱

وقت آن است که افیون به شراب اندازیم
دو جهان را به یکی جرعه خراب اندازیم

دلم از صوت تذروان بهشتی نگشود
گوش بر نالهٔ مرغان کباب اندازیم

ای که بر زشتی من خنده زنی، باش که من
بخرم دستی و از چهره نقاب اندازیم

گل فشانند به بستر همه چون عرفی و من
مشت خس چینم و در جامهٔ خواب اندازیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.