۳۵۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۴

دردا که فاش در غم جانانه سوختیم
در داغ و درد محرم و بیگانه سوختیم

گو شمع برفروز به بزم طرب که ما
بیرون در ز غیرت پروانه سوختیم

با خون صد شهید مقابل نهاده اند
عمری که ما به آتش افسانه سوختیم

کس راه گم نکرد که خضر رهی نیافت
ما در میان کعبه و بتخانه سوختیم

زان تشنه مانده ایم که از گرمی نفس
در دست صبر جرعه و پیمانه سوختیم

یاران همیشه در طرب و ما تمام عمر
کنج غمی گرفته و غریبانه سوختیم

یک بار دل ز ما، صنم آشنا نبرد
دایم به داغ مردم بیگانه سوختیم

نگشاید ار ز بستن زنار عقده ات
دانی که از چه سبحهٔ صد دانه سوختیم

عرفی به غیر شعلهٔ داغ جگر نبود
شمعی که ما به گوشهٔ کاشانه سوختیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.