۲۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۸

مستم دگر این بیخودی از بوی که دارم
دیوانگی از غمزهٔ جادوی که دارم

ای دل ز جنونم گله داری، عجب از تو
همسایگی فتنه ز پهلوی که دارم

مست آمده ام از عدم ای جمع بگویید
دامن ز که در چینم و دل سوی که دارم

جانم به لب ار درد و مسیحا نزند دم
دانسته که بهبود ز داروی که دارم

مرهم به علاج آمده، زنهار مگویید
کاین زخم به اندازهٔ بازوی که دارم

فردا که دل از حور بهشتم نگشاید
دانند دو عالم که غم روی که دارم

در دیدهٔ من حُسن فروریزد و حیرت
باز این سر شوریده به زانوی که دارم

عرفی طلبی جرعهٔ مقصود و نگویی
کاین گرم روی بر اثر خوی که دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.