هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از ناراحتیها و مشکلات خود سخن میگوید. او از افرادی که باعث رنجش شدهاند شکایت میکند و از خداوند طلب کمک و یاری مینماید. شاعر همچنین از عشق و وفاداری به معشوق خود سخن میگوید و از صبر و انتظار برای رسیدن به او یاد میکند. در بخشی از شعر، شاعر از پشیمانی خود از برخی اعمال گذشته سخن میگوید و از خداوند طلب بخشش میکند.
رده سنی:
18+
این متن شامل مفاهیم عمیق عرفانی و احساسی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از عبارات و مفاهیم موجود در شعر نیاز به تجربه و درک بیشتری از زندگی و روابط انسانی دارند که معمولاً در سنین بالاتر به دست میآید.
غزل شمارهٔ ۱۹۷۱
از دُخولِ هر غَری، اَفْسُردهیی، در کارِ من
دور بادا وَصْفِ نَفْس آلودشان از یارِ من
دَررَمید از نَنگِ ایشان و خَبیثیها و مَکْر
از وَظیفهیْ مَدْحِ یارم، این دلِ هُشیارِ من
خاکِ لَعْنَت بر سَرِ اَفْسوس داری، بَدرَگی
کو کُند از خاکْساری دَرهَم این هَنجارِ من
ای بُریده دستِ دُزدی، کو بِدُزدد حِکْمَتَم
وان گَهی دُکّان بگیرد بر سَرِ بازارِ من
شَرم ناید مَر وِرا از رویِ من؟ شَرم از کجا
ای حَرامَش باد هر تَعْلیم از اسرارِ من
آن حَرامی کَزْ شَقاوَت تا رَوَد گُمرَه رَوَد
یارَب و ای ذوالْجَلال از حُرمَتِ دِلْدارِ من
خاطرش از زیرکی یا آن ضَمیرَش از صَفا
بر فَرازِ عَرش رفتی، یاد کردی یارِ من
ای دلِ مِسکینِ من، از شِرکَتِ ناکَس مَرَم
زان که این سُنَّت زِ نااَهْلان بُوَد ناچارِ من
گَر غَران و مُلَحِدان مَر آب و نان را میخورَنْد
خوردنِ نان هیچ نَگْذارم پِیِ این عارِ من
صبر کُن تا دَررَسَد یک مُژدهیی زان مَهْ لِقا
صبر کُن تا رو نِمایَد ابرِ گوهردارِ من
صبر آن باشد دلا کَزْ مَدْحِ آن بَحْرِ صَفا
رو نگردانی بلیّ و بِشْنوی گفتارِ من
گیرم از لُطفِ مَعانی رفت تمییز از جهان
کِی رَوَد بویِ دل و جانِ یَمِ دُربارِ من؟
وَرْ رَوَد از دیگران بو، از خَدیوَم کِی رَوَد؟
از شَهَنْشَه شَمسِ دین، آن تا اَبَد تَذْکارِ من
کَزْ شَرابِ جانِ من رویَد هَمیتبریز در
لالهها و گُلْبُنان بر شیوهٔ رُخسارِ من
ای خداوند این همه غیرت زِ رَشکِ سِرِّ توست
ای هوایِ نازنین و شاهِ بیآزارِ من
من قیاسی کردهام رَشکِ تو را در حَقِّ او
لیک اَنْدَر رَشکِ تو باطل بُوَد پَرگارِ من
ای شَهَنْشَه شَمسِ دین، دانم که از چندین حِجاب
بِشْنَود بیداریاَت این لابههای زارِ من
بینش تو بیند این کَزْ پَرتوِ رَشکِ خداست
سنگها از هر طَرَف بر سینهٔ سَگْسارِ من
از کَرَم مَپْسَند این را کین سوارِ جانِ من
جُز به خَرگاهَت فرود آید ازین رَهْوارِ من
وَرْ فرو آید به جُز خَرگاهِ تو من از خدا
من فَنایِ مَحْض خواهم، ای خدایا یارِ من
دوش دیدم کَزْ هَوَس صد تُخْمِ مار اَنْدَر رَگی
دَرفَکَندم اِمْتِحان را، تا چه گردد مارِ من
دیدَمَش ماری شُده او هر زمان در میفُزود
من پَشیمان گشتهام زان صَنعَت و کِردارِ من
من پشیمانْ قَصدِ او کردم وَ او از خشمِ خود
بر زمین میزَد هَمیدندانِ پُر زَهرارِ من
کین چُنین شاگردکی بَدفعل و بَدرَگ سَرکَشد
ای خدا ضایع مَکُن این رنج و این اِدْرارِ من
دور بادا وَصْفِ نَفْس آلودشان از یارِ من
دَررَمید از نَنگِ ایشان و خَبیثیها و مَکْر
از وَظیفهیْ مَدْحِ یارم، این دلِ هُشیارِ من
خاکِ لَعْنَت بر سَرِ اَفْسوس داری، بَدرَگی
کو کُند از خاکْساری دَرهَم این هَنجارِ من
ای بُریده دستِ دُزدی، کو بِدُزدد حِکْمَتَم
وان گَهی دُکّان بگیرد بر سَرِ بازارِ من
شَرم ناید مَر وِرا از رویِ من؟ شَرم از کجا
ای حَرامَش باد هر تَعْلیم از اسرارِ من
آن حَرامی کَزْ شَقاوَت تا رَوَد گُمرَه رَوَد
یارَب و ای ذوالْجَلال از حُرمَتِ دِلْدارِ من
خاطرش از زیرکی یا آن ضَمیرَش از صَفا
بر فَرازِ عَرش رفتی، یاد کردی یارِ من
ای دلِ مِسکینِ من، از شِرکَتِ ناکَس مَرَم
زان که این سُنَّت زِ نااَهْلان بُوَد ناچارِ من
گَر غَران و مُلَحِدان مَر آب و نان را میخورَنْد
خوردنِ نان هیچ نَگْذارم پِیِ این عارِ من
صبر کُن تا دَررَسَد یک مُژدهیی زان مَهْ لِقا
صبر کُن تا رو نِمایَد ابرِ گوهردارِ من
صبر آن باشد دلا کَزْ مَدْحِ آن بَحْرِ صَفا
رو نگردانی بلیّ و بِشْنوی گفتارِ من
گیرم از لُطفِ مَعانی رفت تمییز از جهان
کِی رَوَد بویِ دل و جانِ یَمِ دُربارِ من؟
وَرْ رَوَد از دیگران بو، از خَدیوَم کِی رَوَد؟
از شَهَنْشَه شَمسِ دین، آن تا اَبَد تَذْکارِ من
کَزْ شَرابِ جانِ من رویَد هَمیتبریز در
لالهها و گُلْبُنان بر شیوهٔ رُخسارِ من
ای خداوند این همه غیرت زِ رَشکِ سِرِّ توست
ای هوایِ نازنین و شاهِ بیآزارِ من
من قیاسی کردهام رَشکِ تو را در حَقِّ او
لیک اَنْدَر رَشکِ تو باطل بُوَد پَرگارِ من
ای شَهَنْشَه شَمسِ دین، دانم که از چندین حِجاب
بِشْنَود بیداریاَت این لابههای زارِ من
بینش تو بیند این کَزْ پَرتوِ رَشکِ خداست
سنگها از هر طَرَف بر سینهٔ سَگْسارِ من
از کَرَم مَپْسَند این را کین سوارِ جانِ من
جُز به خَرگاهَت فرود آید ازین رَهْوارِ من
وَرْ فرو آید به جُز خَرگاهِ تو من از خدا
من فَنایِ مَحْض خواهم، ای خدایا یارِ من
دوش دیدم کَزْ هَوَس صد تُخْمِ مار اَنْدَر رَگی
دَرفَکَندم اِمْتِحان را، تا چه گردد مارِ من
دیدَمَش ماری شُده او هر زمان در میفُزود
من پَشیمان گشتهام زان صَنعَت و کِردارِ من
من پشیمانْ قَصدِ او کردم وَ او از خشمِ خود
بر زمین میزَد هَمیدندانِ پُر زَهرارِ من
کین چُنین شاگردکی بَدفعل و بَدرَگ سَرکَشد
ای خدا ضایع مَکُن این رنج و این اِدْرارِ من
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.