هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که به عشق و ستایش شمس تبریزی میپردازد. شاعر از زیبایی و جلال شمس سخن میگوید و او را با پیامبران و معجزات مقایسه میکند. عشق به شمس باعث شده است که شاعر از دنیا و آخرت فارغ شود و تنها به او دل ببندد. شاعر از تأثیر عمیق شمس بر جان خود سخن میگوید و او را منبع الهام و معجزه میداند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم پیچیدهی عرفانی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد که معمولاً در سنین بالاتر حاصل میشود.
غزل شمارهٔ ۱۹۷۵
عشقِ شَمسُ الدّینْست، یا نورِ کَفِ موسیست آن؟
این خیالِ شَمسِ دین، یا خود دو صد عیسیست آن؟
گَر همه معنیست، پس این چهرهٔ چون ماه چیست؟
صورتش چون گویم آخِر؟ چون همه مَعنیست آن
خواه این و خواه آن، باری از آن فِتْنهیْ لَبَش
جانِ ما رَقْصان و خوش، سَرمَست و سوداییست آن
نیک بِنْگَر در رُخِ من، در فِراقِ جانِ جان
بی دل و جان مینویسَد، گرچه در اِنْشیست آن
من چه گویم خود عُطارِد با همه جانهای پاک
از برایِ پاکیِ او، عاشقِ اِمْلیست آن
جانِ من هَمچون عَصا، چون دست بوسِ او بیافت
پس چو موسی دَرفَکَندش جانْ کُنون اَفْعیست آن
دیدهٔ من در فِراقِ دولَتِ اِحْیایِ او
در میانْ خندان شُده، در قُدرتِ مولیست آن
هر کِه او اَنْدَر رِکابِ شاهِ شَمسُ الدّین دَوید
فارغ از دنیا و عُقبی، آخِر و اولیست آن
وان کِه او بوسید دَستَش، خود چه گویم بَهرِ او؟
عاقِلان دانند کان خود در شَرَف اَوْلیست آن
جسمِ او چون دید جانَم، زودْ ایمانْ تازه کرد
گفتَمَش چه؟ گفت، بِنْگَر مُعجزهیْ کُبْریست آن
فَرِّ تبریز است از فَرّ و جَمالِ آن رُخی
کان غَبین و حَسرتِ صد آزَر و مانیست آن
این خیالِ شَمسِ دین، یا خود دو صد عیسیست آن؟
گَر همه معنیست، پس این چهرهٔ چون ماه چیست؟
صورتش چون گویم آخِر؟ چون همه مَعنیست آن
خواه این و خواه آن، باری از آن فِتْنهیْ لَبَش
جانِ ما رَقْصان و خوش، سَرمَست و سوداییست آن
نیک بِنْگَر در رُخِ من، در فِراقِ جانِ جان
بی دل و جان مینویسَد، گرچه در اِنْشیست آن
من چه گویم خود عُطارِد با همه جانهای پاک
از برایِ پاکیِ او، عاشقِ اِمْلیست آن
جانِ من هَمچون عَصا، چون دست بوسِ او بیافت
پس چو موسی دَرفَکَندش جانْ کُنون اَفْعیست آن
دیدهٔ من در فِراقِ دولَتِ اِحْیایِ او
در میانْ خندان شُده، در قُدرتِ مولیست آن
هر کِه او اَنْدَر رِکابِ شاهِ شَمسُ الدّین دَوید
فارغ از دنیا و عُقبی، آخِر و اولیست آن
وان کِه او بوسید دَستَش، خود چه گویم بَهرِ او؟
عاقِلان دانند کان خود در شَرَف اَوْلیست آن
جسمِ او چون دید جانَم، زودْ ایمانْ تازه کرد
گفتَمَش چه؟ گفت، بِنْگَر مُعجزهیْ کُبْریست آن
فَرِّ تبریز است از فَرّ و جَمالِ آن رُخی
کان غَبین و حَسرتِ صد آزَر و مانیست آن
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.