۳۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱

هرچه خواهد می کند سلطان ما
دل برد جان بخشد آن جانان ما

دنیی و عقبی از آن و این و آن
ما از آن او و او هم ز آن ما

دردمندانیم و دردی می خوریم
دُرد درد دل بود درمان ما

عقل کل حیران شده در عشق او
خود چه شد این عقل سرگردان ما

هر که آمد سوی ما با ما نشست
غرقه شد در بحر بی پایان ما

رند سر مستی طلب از وی بجوی
لذت رندی سر مستان ما

بندهٔ فرمان و فرمان می دهیم
سید ما می برد فرمان ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.