هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از عشق به شمسالدین تبریزی سخن میگوید و از مطرب میخواهد که تنها نام او را بنوازد. شاعر با استفاده از تشبیهات و تصاویر زیبا، عشق به شمسالدین را به عنوان نیرویی توصیف میکند که جان را به حرکت و رقص درمیآورد و حتی مردگان را زنده میکند. او از طبیعت و عناصر آن مانند گلها، سنگها و خارها برای بیان این عشق استفاده میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و شعری است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از تشبیهات و مفاهیم انتزاعی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه دارد که معمولاً در سنین بالاتر یافت میشود.
غزل شمارهٔ ۱۹۷۸
اَیُّهَا السّاقی اَدْرِ کَأْسَ الْحُمَیّا نِصْفَ مَنْ
اِنّ عِشْقی مِثْلُ خَمْرٍ، اِنَّ جِسْمی مِثْلُ دَن
مُطربا نَرمَک بِزَن، تا روحْ بازآید به تَن
چون زَنی، بر نامِ شَمسُ الدّینِ تبریزی بِزَن
نامِ شَمسُ الدّین به گوشَت بهتر است از جسم و جان
نامِ شَمسُ الدّین چو شمع و جانِ بندهْ چون لَگَن
مُطربا بَهرِ خدا تو غیرِ شَمسُ الدّین مگو
بر تَن و جانْ وَصفِ او بِنْواز، تَنْ تَنْ تَنْ تَنَن
نامِ شَمسُ الدُین چو شمعی، هَمچو پَروانه بِسوز
پیشِ آن چوگانِ نامَش، گویِ جان را دَرفَکَن
تا شود این جانِ تو رَقّاصْ سویِ آسْمان
تا شود این جانِ پاکَتْ پَرده سوز و گام زن
شَمسِ دین و شَمسِ دین و شَمسِ دینْ میگو و بس
تا بِبینی مُردگان رَقصان شُده، اَنْدَر کَفَن
مُطربا گرچه نهیی عاشق، مَشو از ما مَلول
عشقِ شَمسُ الدّین کُند مَر جانَت را چون یاسَمَن
یک شبی تا روزْ دَف را تو بِزَن بر نامِ او
کَزْ جَمالِ یوسُفی، دَفِّ تو شُد چون پیرهَن
ناگهان آن گُلْرُخَم از گُلْسِتان سَر بَرزَنَد
پیشِ آن گُلْ مَحْو گردد گُلْسِتانهای چَمَن
لالهها دَسْتَک زَنان و یاسَمینْ رَقصان شُده
سوسَنَکْ مَستَک شُده گوید چه باشد خود سَمَن؟
خارها خَندان شده، بر گُلْ بِجُسته بَرتَری
سنگها تابان شده، با لَعْل گوید ما و من
اِنّ عِشْقی مِثْلُ خَمْرٍ، اِنَّ جِسْمی مِثْلُ دَن
مُطربا نَرمَک بِزَن، تا روحْ بازآید به تَن
چون زَنی، بر نامِ شَمسُ الدّینِ تبریزی بِزَن
نامِ شَمسُ الدّین به گوشَت بهتر است از جسم و جان
نامِ شَمسُ الدّین چو شمع و جانِ بندهْ چون لَگَن
مُطربا بَهرِ خدا تو غیرِ شَمسُ الدّین مگو
بر تَن و جانْ وَصفِ او بِنْواز، تَنْ تَنْ تَنْ تَنَن
نامِ شَمسُ الدُین چو شمعی، هَمچو پَروانه بِسوز
پیشِ آن چوگانِ نامَش، گویِ جان را دَرفَکَن
تا شود این جانِ تو رَقّاصْ سویِ آسْمان
تا شود این جانِ پاکَتْ پَرده سوز و گام زن
شَمسِ دین و شَمسِ دین و شَمسِ دینْ میگو و بس
تا بِبینی مُردگان رَقصان شُده، اَنْدَر کَفَن
مُطربا گرچه نهیی عاشق، مَشو از ما مَلول
عشقِ شَمسُ الدّین کُند مَر جانَت را چون یاسَمَن
یک شبی تا روزْ دَف را تو بِزَن بر نامِ او
کَزْ جَمالِ یوسُفی، دَفِّ تو شُد چون پیرهَن
ناگهان آن گُلْرُخَم از گُلْسِتان سَر بَرزَنَد
پیشِ آن گُلْ مَحْو گردد گُلْسِتانهای چَمَن
لالهها دَسْتَک زَنان و یاسَمینْ رَقصان شُده
سوسَنَکْ مَستَک شُده گوید چه باشد خود سَمَن؟
خارها خَندان شده، بر گُلْ بِجُسته بَرتَری
سنگها تابان شده، با لَعْل گوید ما و من
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.