۲۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۱

در دیار تو غریبیم و هوادار غریب
خوش بود گر بنوازی صنما یار غریب

مخزن جملهٔ اسرار خداوند ، دل است
دل به من ده که بگویم به تو اسرار غریب

گر غریبی برت آید به کرم بنوازش
سخت کاریست غریبی ، مکن انکار غریب

ما دعاگوی غریبان جهانیم همه
در همه حال خدا باد نگهدار غریب

دردمندیم و به امید دوا آمده ایم
تو طبیبی و دوا کن دل بیمار غریب

کار غربت چه اگر کار غریبی است ولی
خوش شود گر تو بسازی به کرم کار غریب

سید ماست سرجمله غریبان جهان
که به سر وقت غریب آمده سردار غریب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.