۲۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۸

حالیا دور قمر دوران ماست
جام می در دور و این دور آن ماست

رونقش میخانه ها خواهد فزود
زآنکه وقت ذوق سر مستان ماست

دست ما چون آستین دست اوست
هر کجا دستیست آن دستان ماست

می کشد ما را و می گوئیم شکر
می برد دل منتش بر جان ماست

هر کجا سیبی است بی آسیب نیست
سیب بی آسیب از بستان ماست

اینکه می پرسی تو از برهان ما
مستی رندان ما برهان ماست

مجلس عشقست و ما سرمست وی
نعمت الله از دل و جان آن ماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.