۴۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۰

هفت دریا قطره ای از بحر بی پایان ماست
این چنین بحری ز ما می جو که این بحر آن ماست

گنج او در کنج دل می جو که آنجا یافتیم
جای گنج عشق او کنج دل ویران ماست

دل به دلبر داده ایم و جان به جانان می دهیم
گر قبول اوفتد شکرانه ها بر جان ماست

ما درین دور قمر خوش مجلسی آراستیم
جام می در دور و ما سرمست این دوران ماست

جز خیال روی او نقشی نیاید در نظر
هرچه ما دیدیم و می بینیم آن جانان ما است

دل به دست زلف او دادیم و در پا می کشد
ما پریشانیم از او ، او نیز سرگردان ماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.