۲۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۶

دل ما در هوای الوند است
در سر زلف یار دربند است

خواجه تبریزی است و در قره باع
شاه سروان امیر در بند است

یار بلخی ما ز تربت رفت
در کش خواجهٔ سمرقند است

سخن از روم و شام چون گوید
آن خجندی که ساکن جَند است

ترک سرمست و هندوی شیرین
آن یکی چون گل است و این قند است

گرچه آدم به جسم بود پدر
نزد خاتم به روح فرزند است

سید بزم عشق دانی کیست
آنکه او بندهٔ خداوند است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.