۲۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۸

عاشقانه به عشق او سرمست
جان و دل داده ایم ما از دست

آنچنان واله ایم و آشفته
که ندانیم نیست را از هست

تا که مائی ازین میان برخاست
عشقش آمد به جای ما بنشست

هرکه او از خودی خود ببرید
همچو ما با خدای خود پیوست

تندرستم به یُمن همت او
گرچه عشقش دل مرا بشکست

شادی عاشقی که جان درباخت
وز غم عقل و این و آن وارست

همچو سید ندیده ام دیگر
عاشق رند مست باده پرست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.