هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از آمدن معشوق سرمست و رند خود سخن می‌گوید که با جام باده در دست وارد می‌شود و فتنه‌ها برمی‌خیزد. معشوق لب بر لب شاعر می‌نهد و عشق، زندگی تازه‌ای به او می‌بخشد. شاعر از دغدغه‌های وجودی رها شده و دل به زلف یار می‌بندد. مستی و ذوق نعمت‌الله، همه را سرمست کرده است.
رده سنی: 18+ محتوا شامل مفاهیم عرفانی و عاشقانه‌ای است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر پیچیده باشد. همچنین، اشاره به شراب و مستی نیاز به درک بالاتری دارد که معمولاً از سنین بالاتر انتظار می‌رود.

غزل شمارهٔ ۲۲۱

آمد ز درم نگار سرمست
رندانه و جام باده بر دست

صد فتنه ز هر کنار برخاست
او مست در این میانه بنشست

لب را بنهاد بر لب ما
موئی به دونیم راست بشکست

عشق آمد و زنده کرد ما را
پیوسته بود به ما چو پیوست

از بود و نبود باز رستیم
آسوده ز نیست فارغ از هست

دل در سر زلف یار بستیم
محکم جائی شدیم پابست

از مستی ذوق نعمت الله
خلق دو جهان شدند سرمست
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.