۲۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۶

سرم سرگشتهٔ سودای عشق است
دلم آشفتهٔ غوغای عشق است

بدان دیده که بتوان دید او را
دو چشم روشن بینای عشقست

حقیقت سرمهٔ چشم خردمند
غبار گرد خاک پای عشقست

ز عبرت غیر او از دل به در کن
که غیر دل دگر نه جای عشقست

به شمع عشق جان و دل بسوزان
چو پروانه گرت پروای عشق است

مگو از دی و از فردا و فردا
که امروز وعدهٔ فردای عشق است

تن تنها در آ سید به خلوت
که در خلوت تن تنهای عشقست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.