۲۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۹

عشق مستست و عقل مخمور است
عاقل از عاشقی بسی دور است

ذوق مستی طلب کن از مستان
چه کنی همدمی که مخمور است

زاهد ار حال ما نمی داند
هیچ او را مگو که معذور است

آینه روشن است و می بینم
در نظر ناظری که منظور است

آفتاب جمال او بنمود
لاجرم عالمی پر از نور است

گنج ویرانه ای است این دل ما
لیکن از گنج عشق معمور است

دیگران گر به عقل معروفند
نعمت الله به عشق مشهور است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.