۲۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۱

نعمت الله میر مستان است
در خرابات میر مستان است

در گلستان عشق رندانه
گوئیا چون هزاردستان است

عقل از اینجا برفت و عشق آمد
موسم ذوق می پرستان است

عهد بستیم با سر زلفش
دل اگر بشکند شکست آنست

در عدم خوش به تخت بنشستیم
نزد اهل نظر نشست آنست

چون ز هستی خویش نیست شدیم
هستی اوست هرچه هست آنست

دامن سید است در دستم
جاودان بنده را به دست آنست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.