۲۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۹

دُرد دردش دوای جان منست
خوش دوائی برای جان منست

جان من تاگدای حضرت اوست
شاه عالم گدای جان منست

آن هوائی که روح می بخشد
نفسی از هوای جان منست

بحر ما را کرانه پیدا نیست
انتها انتهای جان من است

من ز خود فانی و به او باقی
این بقا از فنای جان منست

به جفا رو نپیچم از در او
جاودان این وفای جان منست

دل به غیرش اگر کند میلی
نزد سید بلای جان منست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.