۲۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۱

شاه شاهان گدای حضرت اوست
جان عالم فدای حضرت اوست

در نظر این و آن نمی آید
دیده خلوت سرای حضرت اوست

در دلم غیر او نمی گنجد
دیگری کی به جای حضرت اوست

همه کس آشنای خود یابد
هر که او آشنای حضرت اوست

من ز خود فانیم به او باقی
این حیات از بقای حضرت اوست

زاهدان در هوای حور و بهشت
دل من در هوای حضرت اوست

نعمت الله که میر مستان است
نزد رندان عطای حضرت اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.