۲۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۱

جانم خیال شد به خیال خیال دوست
دل بیقرار گشت به عشق وصال دوست

هر کس به آرزوی جمالست در جهان
مائیم و آرزوی خیال جمال دوست

مهر منیر چیست شعاعی ز روی یار
یا کیست ماه نو چو غلامی هلال دوست

تا زنگ غیر ز آئینهٔ دل زدوده ام
در آینه ندیده ام الوصال دوست

مردم ندیده اند و گر سرو راستین
بر جویبار دیدهٔ ما چون هلال دوست

ما را کمال نیست به خود ای عزیز ما
داریم ما کمال ولی از کمال دوست

سید تو بار جان منه اندر وثاق دل
کاین خانه جای رخت بود یا محال دوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.