۲۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۸

چشم من روشن به نور روی اوست
این چنین چشمی خوشی بینا نکوست

غیر او دیگر ندیده دیده ام
هرچه آید در نظر چشمم بر اوست

دیدهٔ بینا به من بخشید او
لاجرم من دوست می بینم به دوست

من چنین سرمست و با ساقی حریف
زاهد مخمور اگر در گفتگوست

صورتی بیند نبیند معنیش
عاقل بیچاره در ماند به پوست

غرق دریا آب می جوید مدام
بی خبر از عین ماء در جستجوست

نعمت الله خرقه می شوید به می
پاکبازی دائما در شست و شوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.