۳۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۰۹

نَک بهاران شُد، صَلا ای لولیان
بانگِ نای و سَبزه و آبِ رَوان

لولیان از شهرِ تَنْ بیرون شوید
لولیان را کِی پَذیرد خان و مان؟

دیگران بُردند حَسرتْ زین جهان
حَسرتی بِنْهیم در جانِ جهان

با جهانِ‌‌ بی‌وَفا ما آن کنیم
هرچ او کرده‌ست با آن دیگران

تا حَریفِ خود بِبینَد او یکی
اِمْتَحانِ او بیابَد اِمْتِحان

نی غَلَط گفتم، جهانْ چون عاشق است
او به جان جویَد جَفایِ نیکُوان

جانِ عاشقْ زنده از جور و جَفاست
ای مُسلمان جانْ کِه را دارد زیان؟

راهِ صَحرا را فُروبَست این سُخَن
کَس نَجویَد راهِ صَحرا را دَهان

تو بگو دارد دَهانِ تَنگِ یار
با لَبِ بَسته، گُشادِ‌‌ بی‌کَران

هر کِه بر وِیْ آن لَبان صَحرا نشُد
او نه صَحرا دانَد و نی آشیان

هر کِه بر وِیْ زان قَمَر نوری نَتافت
او چه بیند از زمین و آسْمان؟

هر کسی را کین غَزَل صَحرا شود
عیش بیند زان سویِ کَوْن و مکان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.