۲۶۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۳

یک قدم ازخویش بیرون نه که گامی بیش نیست
دامن خود را بگیر از پس مرو ره بیش نیست

گر هوای عشق داری خویش را بی خویش کن
کآشنای عشق او جز عاشقی بی خویش نیست

بر امید وصل عمری بار هجرانش بکش
چون گلی بی خار نبود نوش هم بی نیش نیست

گوهر رازش ز درویشان دریا دل طلب
زانکه غواص محیطش جز دل درویش نیست

دم ز کفر و دین مزن قربان شو اندر راه او
کاندر آن حضرت مجال کفر و دین و کیش نیست

طالبا گر عاشقی از دی و فردا در گذر
روز امروز است و عاشق مرد دوراندیش نیست

بیش از این از سیم و زر با نعمت الله دم مزن
کاین زر دنیای تو جز زرد روئی بیش نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.