۲۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۴

هرکجا گنجیست ماری در وی است
کنج هر ویرانه بی گنجی کی است

خوش حبابی پرکن از آب حیات
جام ما این است و آن عین وی است

یافته عالم وجود از جود او
ورنه بی او جمله عالم لاشی است

نائی و نی هر دو همدم آمدند
عالمی رقصان از آن بانگ نی است

عشق سلطان است در ملک وجود
عقل مانند رئیسی در وی است

ساغری گر بشکند اندیشه نیست
ساغری دیگر روانش در پی است

نعمت الله هر که می جوید به عشق
گو ز خود می جو که دایم با وی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.