۲۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۰

در ره عشق چو ما بی سر و پا باید رفت
راه را نیست نهایت ابدا باید رفت

ما از این خلوت میخانه به جائی نرویم
که از این جنت جاوید چرا باید رفت

گر علاجی طلبد خسته به درگاه طبیب
دردمندانه به امید دوا باید رفت

هر که دارد هوس دار بقا خوش باشد
بی سر و پا به سر دار فنا باید رفت

عارف ار آنکه به میخانه رود یا مسجد
هر کجا می رود از بهر خدا باید رفت

در پی عشق روان شو که طریقت اینست
تو چه دانی که در این راه کجا باید رفت

نعمت الله سوی کعبه روانست دگر
عاشقانه چو وی از صدق و صفا باید رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.