۲۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۸

آتش عشقش خوشی در ما گرفت
بعد از آن در جملهٔ اشیا گرفت

رند سرمستیم در کوی مغان
محتسب را کی بود بر ما گرفت

آن دل سرمست این دیوانگان
مو به مو از زلف او سودا گرفت

عاشق ثابت قدم می جست از آن
عشق او معشوق ما ، ما را گرفت

گفتهٔ مستانهٔ ما فاش شد
در خرابات مغان غوغا گرفت

خوش بلائی می کشیم از عشق او
کار ما از عاشقی بالا گرفت

نعمة الله از همه عالم برید
درگه یکتای بی همتا گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.