۲۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۰

گر وصال یار خواهی ترک جان باید گرفت
عشق اگر داری طریق عاشقان باید گرفت

در خرابات مغان مستیم و جام می به دست
ذوق ما می بایدت راه مغان باید گرفت

ترک سرمستست عشقش غارت جان می کند
ملک دل باید سپرد و ترک جان باید گرفت

در نظر نقش خیال روی او باید نگاشت
هرچه رو بنمایدت نقشی از آن باید گرفت

دُرد دردت گر دهد چون صاف درمان نوش کن
ور می صافی دهد دردم روان باید گرفت

ما خراباتی و رند و عاشق و میخواره ایم
ور تو مرد زاهدی از ما کران باید گرفت

گفتهٔ سید ز جان بشنو که می گوید ز جان
این چنین قول خوشی یادش به جان باید گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.