هوش مصنوعی:
شاعر در این متن عشق و ارادت خود را به معشوق یا مرادش بیان میکند و اعلام میکند که حاضر است جان خود را در این راه فدا کند. او از انتظار طولانی برای وصال معشوق میگوید و از عقل و منطق دوری میجوید، چرا که عشق و درد را همدم خود میداند. شاعر خود را مست و خراب در کوی خرابات توصیف میکند و رندان ولایت را همصحبت خود مینامد.
رده سنی:
16+
متن حاوی مفاهیم عرفانی و عمیق است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان قابل درک نباشد. همچنین، اشاره به مفاهیمی مانند مستی و خرابات ممکن است برای گروههای سنی پایین مناسب نباشد.
غزل شمارهٔ ۴۵۰
چون من ز ولای تو رسیدم به ولایت
تا جان بودم روی نتابم ز ولایت
ای یار بلای تو مرا راحت جان است
جان را چه کنم گر نبود ذوق بلایت
عمریست که ما منتظر دولت وصلیم
با من نظری کن ز سر لطف و عنایت
سریست مرا با تو که با کس نتوان گفت
رازیست که پیدا نتوان کرد بدایت
ای عقل برو از بر من ، هرزه چه گوئی
ترک می و ساقی نکنم من به حکایت
عشقست مرا مَحرم و عشقی به کمال است
درد است مرا همدم و دردیست به غایت
در کوی خرابات مغان مست و خرابم
هم صحبت من سید رندان ولایت
تا جان بودم روی نتابم ز ولایت
ای یار بلای تو مرا راحت جان است
جان را چه کنم گر نبود ذوق بلایت
عمریست که ما منتظر دولت وصلیم
با من نظری کن ز سر لطف و عنایت
سریست مرا با تو که با کس نتوان گفت
رازیست که پیدا نتوان کرد بدایت
ای عقل برو از بر من ، هرزه چه گوئی
ترک می و ساقی نکنم من به حکایت
عشقست مرا مَحرم و عشقی به کمال است
درد است مرا همدم و دردیست به غایت
در کوی خرابات مغان مست و خرابم
هم صحبت من سید رندان ولایت
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.