۲۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۲

عمر بی او که بر سر آری هیچ
جان که بی عشق او سپاری هیچ

همه عالم عدم بود بی او
به عدم می روی چه آری هیچ

هر خیالی که نقش می بندی
گر نه آن نقش او نگاری هیچ

یار کز جور یار بگریزد
باشد آن یار هیچ و یاری هیچ

عشق می باز و جام مِی می نوش
به از این کار ، کار داری هیچ

دولت وصل او دمی باشد
آن دم ار ضایعش گذاری هیچ

نعمت الله حریف رندان است
گر تو بیچاره در خماری هیچ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.