۲۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۴

بحر ما دریای بی پایان بود
آب ما از چشمهٔ حیوان بود

چشم عالم روشن است از نور او
روشنی چشم مردم آن بود

باطنست او وز همه ظاهر تو راست
این چنین پیدا چنان پنهان بود

خوش حبابی پر کن از آب حیات
هر دو را می بین که او یکسان بود

نعمت الله مست و جام می به دست
سید ما میر سرمستان بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.