هوش مصنوعی: این شعر عرفانی از نعمت الله ولی، عشق و وحدت وجود را به تصویر می‌کشد. شاعر بیان می‌کند که جان بدون معشوق بی‌جان است و گنج عشق در دل نهفته است. او از وحدت صورت و معنی، موج و دریا سخن می‌گوید و ساقی را نماد عشق و مستی معنوی می‌داند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین استفاده از استعاره‌هایی مانند 'ساقی سرمستان' نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

غزل شمارهٔ ۴۸۶

جان بی جانان تن بی جان بود
خوش نباشد جان که بی جانان بود

کنج دل گنجینهٔ عشق وی است
آنچنان گنجی در این ویران بود

چشم ما بسته خیالش در نظر
روشنی دیدهٔ ما آن بود

آفتابست او و عالم سایه بان
این چنین پیدا چنان پنهان بود

دل به دریا ده بیا با ما نشین
زانکه اینجا بحر بی پایان بود

دو نماید صورت و معنی یکی است
موج و دریا نزد ما یکسان بود

نعمت الله در خرابات مغان
دیدم او ساقی سرمستان بود
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.