۲۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۸

نقل ما چون نقد سرمستان بود
در همه عالم از آن دستان بود

دست ما و دامن او بعد از این
خوش بود دستی کز آن دستان بود

روضهٔ ما جنت پر حوریان
بوستان شیخ در ماهان بود

چشم ما تا دید آب رو از آن
در نظر دریای بی پایان بود

هر که باشد عارف ذات و صفات
شاید ار گوئی که او انسان بود

عاشق او زنده باشد تا ابد
جان عاشق زنده از جانان بود

گر خراب است خانهٔ ما باک نیست
جای گنجش در دل ویران بود

هر که آید در نظر ای نور چشم
آن نمی گویم ولیکن آن بود

در خرابات فنا خوش ساکنیم
نعمت الله میر سرمستان بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.