هوش مصنوعی: این متن عاشقانه و عرفانی از نعمت‌الله ولی است که به موضوع عشق، درد دل، و سرگردانی عاشق می‌پردازد. شاعر عشق را بی‌قرار و بی‌سر و سام توصیف می‌کند و معتقد است عاشقان با وجود رنج‌ها، جاودانه می‌مانند. همچنین، اشاره‌ای به گنج عشق و ویرانی دل دارد و در پایان، مخاطب را به سوی خود فرا می‌خواند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن‌ها ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد. همچنین، برخی از مضامین مانند درد دل و سرگردانی عاشق نیاز به بلوغ فکری دارد.

غزل شمارهٔ ۴۸۹

جان بی جانان تن بی جان بود
خوش بود جانی که با جانان بود

دردمندان را دوا درد دل است
این چنین دردی مرا درمان بود

عشق را خود با سر و سامان چه کار
کار عاشق بی سر و سامان بود

هر که او پابستهٔ زلف بتی است
همچو مو پیوسته سرگردان بود

هر کسی کز عشق او کشته شود
او نمیرد زنده جاویدان بود

عشق او گنجی و دل پروانه ای
جای گنجش در دل ویران بود

سید و بنده اگر خواهی بیا
نعمت الله جو که این و آن بود
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.