۲۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۹

خون دل از دیده بر رو می رود
آبروی ما به هر سو می رود

جمع گشته قطره قطره آب چشم
همچو سیلی سوی هر جو می رود

می رود دل بر در میخانه باز
آفرین بر وی که نیکو می رود

جان به جانان ده که جانان جان تست
جان چه کار آید تو را چو می رود

در بیابان فنا مرد خدا
بی سر و پا خوش به پهلو می رود

آفتابست او و ما چون سایه ایم
می رویم آنجا روان کو می رود

نعمت الله می رود در راه تو
در پیش می رو که نیکو می رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.