۲۶۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۲

دامن از تردامنان جان پدر باید کشید
دست خود از دست هر بی پا و سر باید کشید

عشق می بازی طریق عاشقان باید سپرد
میل حج داری بلای بحر و بر باید کشید

دُرد دردت گر دهد چون صاف درمان نوش کن
ور می صافت دهد در دم ببر باید کشید

گر به دور حسن او دیدی بلای او چه سود
چون که ناچار است در دور قمر باید کشید

توتیای دیدهٔ ما خاک پای عاشقان
این چنین خوش توتیائی در بصر باید کشید

نعمت الله را اگر خواهی که مهمانی کنی
سفره ای گرد جهان سر تا به سر باید کشید

ور بقدر همتش سازی سرائی مختصر
چار دیواری به هفت اقلیم در باید کشید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.