۲۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵۲

به سراپردهٔ میخانه روان خواهم شد
خوش شبی معتکف کوی مغان خواهم شد

به خرابات فنا رخت بقا خواهم برد
ترک خود کرده و بی نام و نشان خواهم شد

گرچه در میکدهٔ پیر مغان پیر شدم
باز از دولت آن پیر جوان خواهم شد

چشم من غیر خیالش چو نمی بندد نقش
هرچه بینم به خیالش نگران خواهم شد

هر کجا جام مئی بود به دست آوردم
گوئیا ساقی رندان جهان خواهم شد

ما چه موجیم و در این بحر پدید آمده ایم
یک دمی همدم من شو که نهان خواهم شد

نعمت الله چو خیالی که تو بینی در خواب
ور چنین نیست در این هفته چنان خواهم شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.