۲۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۸

هر که در کوی تو جانا نفسی بنشیند
نیست ممکن که دمی بی هوسی بنشیند

ننشیند دل من یک نفسی از سر پا
تا که در صحبت تو خوش نفسی بنشیند

خلوت نقش خیال تو بود خانهٔ چشم
نتوان دید که غیر از تو کسی بنشیند

بر سر راه تو گرچه عسسان بسیارند
نیست عاشق که ز خوف عسسی بنشیند

مدتی شد که سر کوی تو می جست دلم
از درت دور مکن گرچه بسی بنشیند

کس به فریاد من عاشق شیدا نرسد
مگر آن روز که فریادرسی بنشیند

نعمت الله به خلوت ننشیند بی تو
شاهبازی است کجا در قفسی بنشیند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.