۲۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۳

غیر او کی به یاد ما ماند
دیگری یار ما کجا ماند

دُرد دردش بیا و ما را ده
که مرا خوشتر از دوا ماند

ما نبودیم و حضرت او بود
چون نمانیم ما خدا ماند

نیست بیگانه از خدا چیزی
هر چه ماند به آشنا ماند

این عجب بین که حضرت سلطان
در نظرگه گهی گدا ماند

هر که مه روی خویش را بیند
خوبی او کجا به ما ماند

بزم عشق است و سیدم سرمست
بنده مخمور خود چرا ماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.