۲۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۸

ذوق ما در جهان نمی گنجد
حال ما در بیان نمی گنجد

دلبرم دلنوازئی فرمود
در برم دل از آن نمی گنجد

در دل عاشقان خوشی گنجد
آنکه در جسم و جان نمی گنجد

زر چه باشد چو سر ندارد قدر
دل که باشد چو جان نمی گنجد

جان و جانان حریف یکدگرند
غیر رطل گران نمی گنجد

برو ای عقل دور شو ز اینجا
جبرئیل این زمان نمی گنجد

ما کلام خدا که می خوانیم
سخن این و آن نمی گنجد

بزم عشق است و ما سبک روحیم
زاهد جان گران نمی گنجد

نعمت الله حریف و ساقی یار
غیر او در میان نمی گنجد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.