۳۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲۳

می خمخانهٔ ما مستی دیگر دارد
هر که آید بر ما کام دلی بردارد

رند سرمست در این بزم ملوکانهٔ ما
از سر ذوق درآید خبری گر دارد

عشق و ساقی و حریفان همه مستند ولی
عقل مخمور ندانم که چه در سر دارد

لب بنه بر لب ما آب حیاتی می نوش
زانکه زان آب حیات این لب ما تر دارد

آفتابی است که از مشرق جان می تابد
نور او آینهٔ ماه منور دارد

قول مستانهٔ ما ملک جهان را بگرفت
این چنین گفته که در کاغذ و دفتر دارد

نعمت الله حریف من و سرمست و خراب
گر بگویم که کنم توبه که باور دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.