۲۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۸

خوش بود گر او به حالم بنگرد
ور بمیرم هم به خاکم بسپرد

زار مردم ز آرزوی او ولی
زنده گردم بر سرم چون بگذرد

ما گدا و پادشاه کائنات
پادشه نام گدائی کی برد

غنچهٔ دل در هوای او چو گل
جامهٔ جان بر تن خود می درد

هر که او غم می خورد در عشق او
شادمان از خویشتن او برخورد

یک دمی بی عشق او گر عمر رفت
عاشق آن دم را ز عمرش نشمرد

می فروش ار می فروشد گوبیا
هرچه دارد نعمت الله می خرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.