۲۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۳

با چنین درد دلی میل دوا نتوان کرد
حاصل عمر عزیز است رها نتوان کرد

چشم ما روشنی از نور جمالش دارد
یک دمی نور وی از دیده جدا نتوان کرد

سود و سرمایه همه در سر کارش کردیم
هیچ سودا به از این درد و سرا نتوان کرد

برو از خویش فنا شو به خدا باقی باش
بی فنا پادشهی ملک بقا نتوان کرد

ما حبابیم زده خیمه ای از باد بر آب
بی تکلف به از این نسبت ما نتوان کرد

بینوایان ز در شاه نوا می یابند
گر گدا گریه کند منع گدا نتوان کرد

سیدم اهل صواب است خطائی نکند
توبه گر هست چه گویم که خطا نتوان کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.