۲۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۲

بیا ای نور چشم ما و خوش بنشین به جای خود
منور ساز مردم را و هم خلوتسرای خود

ز سلطانی این دنیا چه حاصل ای امیر من
چرا چون ما و جدّ ما نباشی پادشای خود

بیا و دردی ما را ز دست ما روان درکش
و گر درد دلی داری ز خود می جو دوای خود

گلستانست و بلبل مست و ساقی جام می بر دست
حریف باده نوشانیم و خوشوقت از نوای خود

چرا مخمور می گردی بیا و همدم ما شو
قدم در راه یاران زن مزن تیشه به پای خود

روان شد آب چشم ما که با تو ماجرا گوید
دمی بنشین به چشم ما بپرس این ماجرای خود

مرید نعمت الله شو که پیر عاشقان گردی
هوای او به دست آور رها کن این هوای خود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.