۲۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۳

این که گوئی نعمت الله جان سپرد
جان سپرد و جان با ایمان سپرد

جان به جانان دل به دلبر داد و رفت
جان از این خوشتر دگر نتوان سپرد

در هوای گلستان عشق او
جان چو غنچه با لب خندان سپرد

بندگی کرد او به صدق دل تمام
ظاهر و باطن به آن سلطان سپرد

بود میخانه سبیل خدمتش
رفت و آن منصب به این و آن سپرد

جان امانت بود با وی مدتی
خوش امینانه به آن جانان سپرد

دیگری گر جان به دشواری بداد
سید سرمست ما آسان سپرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.