۴۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۳۹

رو سَر بِنِهْ به بالین، تنها مرا رَها کُن
تَرکِ منِ خَرابِ شب گَردِ مُبْتَلا کُن

ماییم و موجِ سودا، شبْ تا به روزْ تنها
خواهی بیا بِبَخشا، خواهی بُرو جَفا کُن

از من گُریز، تا تو هم در بَلا نَیُفتی
بُگْزین رَهِ سَلامَت، تَرکِ رَهِ بَلا کُن

ماییم و آبِ دیده، در کُنجِ غَمْ خَزیده
بر آبِ دیدهٔ ما، صد جایْ آسیا کُن

خیره کُشی‌ست ما را، دارد دلی چو خارا
بُکْشَد کَسَش نگوید تَدبیرِ خونْ بَها کُن

بر شاهِ خوبرویانْ واجِبْ وَفا نباشد
ای زَردْرویِ عاشق، تو صَبر کُن، وَفا کُن

دَردی‌ست غیرِ مُردن، آن را دَوا نباشد
پس من چگونه گویم، کین دَرد را دَوا کن؟

در خوابْ دوشْ پیری، در کویِ عشقْ دیدم
با دست اِشارَتَم کرد که عَزْم سویِ ما کُن

گَر اژدَهاست بر رَه، عشقی‌ست چون زُمرُّد
از بَرقِ این زُمرُّد، هین، دَفْعِ اژدَها کُن

بس کُن که بی‌خودم من، وَرْ تو هُنرفَزایی
تاریخِ بوعلی گو، تَنْبیهِ بوالْعَلا کُن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.