۲۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۰

هر کجا صاحبجمالی رو نمود
روی او دیدم چو برقع برگشود

دیدمش در آینه عین العیان
آینه او بود دوری می نمود

آفتاب خاطرم تا روشنست
ذرهٔ بی مهر او هرگز نبود

هر چه موجودست از جود ویست
خود کجا موجود باشد بی وجود

ساجد و مسجود نزد ما یکیست
سجده می کن تا ببینی در سجود

دوش رفتم درخرابات مغان
ساقی سرمست دیدم یار بود

نکته های عارفانه سیدم
خود به خود می گفت و از خود می شنود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.