۲۶۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۳

خیال او به هر نقشی برآید
به هر آئینه روئی می نماید

برد خلقی و می آرد همیشه
از آن عالم به یک حالی نپاید

جهان روشن شود از نور رویش
اگر آن آفتاب ما برآید

چنین میخانه و رندان سرمست
کسی مخمور اگر ماند نشاید

به نور او جمال او توان دید
حجاب از چشم ما گر برگشاید

به شادی روی ساقی نوش کن می
که می عمر عزیزت می فزاید

به عشقش نعمت الله میرمستان
سرودی عاشقانه می سراید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.