۷۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۴۶

مَستیّ و عاشقیّ و جوانیّ و جِنْسِ این
آمد بهارِ خُرَّم و گشتند هم نشین

صورت نداشتند، مُصَوَّر شدند خوش
یعنی مُخَیَّلات مُصَوَّرشُده بِبین

دِهْلیزِ دیده است دل، آنچه به دل رَسید
در دیده اَنْدَرآید، صورت شود یَقین

تُبْلَی السَّرایِر است و قیامَتْ میانِ باغ
دل‌‌ها هَمی‌نِمایَند، آن دِلْبَرانِ چین

یعنی تو نیز دل بِنِما، گَر دلیت هست
تا کِی نَهان بُوَد دلِ تو در میانِ طین؟

اِیّاکَ نَعْبُد است زمستانْ دُعایِ باغ
در نوبَهار گوید اِیّاکَ نَسْتَعین

اِیّاکَ نَعْبُد آن کِه به دَریوزه آمدم
بُگْشا دَرِ طَرَب، مَگُذارم دِگَر حَزین

اِیّاکَ نَسْتَعین که زِ پُرّیِّ میوه‌ها
اشِکْسَته می‌شَوَم، نِگَهَم دار، ای مُعین

هر لحظه لاله گوید با گُل که ای عَجَب
نرگس چه خیره می‌نِگَرَد، سوی ِیاسَمین

سوسَنْ زبان بُرون کُند، اَفْسوس می‌کُند
گوید سَمَن فُسوس مَکُن بر کَس، ای لَسین

یکتا مُزَوِّری‌ست بنفشه، شُده دوتا
نیلوفر است واقِفِ تَزویرَش، ای قَرین

سَرْ چَپّ و راست می‌فَکَنَد سُنبُل از خُمار
اَریاحْ بر یَسارش و ریحانْش در یَمین

سَبزه پیاده می‌دَوَد اَنْدَر رِکابِ سَرو
غُنچه نَهان‌‌ هَمی‌کُند از چَشمِ بَد جَبین

بیدِ پیاده بر لبِ جو اَنْدَر آیِنِه
حیرانْ که شاخِ تَر زِ چه اَفشانَد آسْتین

اوَّل فَشانَدنی‌ست که تا جمع آوَرَد
وان گَهْ کُند نِثار، دَراَفشان واپَسین

در باغْ مَجْلِسی چو نَهاد آفریدگار
مُرغانْ چو مُطربانْ بِسُرایَند آفرین

آن میرِ مُطربان که وِرا نامْ بُلبُل است
مَست است و عاشقِ گُلْ ازان است خوش حَنین

گوید به کَبْکْ فاخته کآخِر کجا بُدیت؟
گوید؟ بدان طَرَف که مکان نَبْوَد و مَکین

شاهین به باز گوید کین صیدهایِ خوب
کی صید کرد از عَدَم آوَرْد بر زمین؟

یک جوقْ گُلْرُخان و دِگَر جوقْ نوخَطان
کَنْدَر حِجابِ غَیب کِرامَند و کاتِبین

ما چند صورتیم، یَزَک وار آمده
نَک می‌رَسند لشکرِ خوبانْ از آن کمین

یوسُف رُخان رَسَند زِ کَنْعانِ آن جهان
شیرین لَبان رَسَند زِ دریایِ اَنْگبین

نَک نامه‌شان رَسید به خُرما و نیشِکَر
وانْ نار، دانه دانه و‌‌ بی‌هیچ دانه بین

ای وادیی که سیب دَرو رَنگ و بویْ یافت
مَغزِ تُرَنج نیز مُعَطَّر شُد و ثَمین

انگور دیر آمد، زیرا پیاده بود
دیرآ و پُخته آ، که تویی فِتْنه ای مِهین

ای آخِرینِ سابِق و ای خَتْمِ میوه‌ها
وِیْ چَنگ دَرزَده تو به حَبْلُ اللّهِ مَتین

شیرینی‌اَت عَجایب و تَلْخیْت خود مَپُرس
چون عقل کَز وِیْ است شَر و خیر و کُفر و دین

اَنْدَر بَلا چو شِکَّر و اَنْدَر رَخا نَبات
تَلْخی بَلایِ توست، چو خارِ تَرَنگَبین

ای عارفِ مَعارف و ای واصِلِ اصول
ای دستِ تو دراز و زمانه تو را رَهین

از دستِ توست خَربُزه در خانه‌یی نهان
در نِی دریچه نی، که تو جانیّ و من جَنین

از تو کَدو گُریخت، رَسَن بازی‌یی گرفت
آن نیم کوزه کی رَهَد از چَشمهٔ مَعین

چون گوشِ تو نداشت، بِبَستَند گَردنَش
گوشش اگر بُدی، بِکَشیدیش خوشْ طَنین

فی جِیدِها بِبَست خدا حَبْلُ مِن مَسَد
زیرا نداشت گوشْ به پیغامِ مُسْتَبین

گوشی که نَشنَود زِ خدا، گوشِ خَر بُوَد
از حَقْ شِنو تو هر نَفَسی دَعوتِ مُبین

ای حَلْقِ تو بِبَسته تَقاضایِ حَلْق و فَرْج
بی‌گوشْ چون کَدو تو رَسَن بسته بَر وتین

حَلْقه به گوشِ شَهْ شو و حَلْق از رَسَن بِخَر
مَردم زِ راهِ گوش شود، فَربه و سَمین

باقیش بَرنِویسَد آن شهریارِ لوح
نَقّاشِ چین بگوید، تو نَقْش‌‌ها مَچین

نَقّاشِ چین بِگُفتم آن روحِ مَحْض را
آن خُسروِ یگانهٔ تبریز، شَمسِ دین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.