هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از جذبههای عشق الهی و کشش به سوی معشوق حقیقی سخن میگوید. او از تأثیرات این عشق بر روح و جان انسان، از جمله گشودن گرههای دل و برانگیختن امید، صحبت میکند. همچنین، شاعر به مفاهیمی مانند وصال، حیات معنوی، و دیدار با حقیقت اشاره میکند و از نقش دانش و مردانگی در زندگی انسان سخن میگوید.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۰۴۸
آن کیست ای خدایْ کَزین دامِ خامُشان
ما را هَمیکَشَد به سویِ خود کَشانْ کَشان؟
ای آن کِه میکَشی تو گَریبانِ جانِ ما
از جَمعِ سَرکَشان به سویِ جَمعِ سَرخوشان
بِگْرفته گوشِ ما و بِشوزیده هوشِ ما
ساقیِّ باهُشانی و آرامِ بیهُشان
بیدست میکَشی تو و بیتیغ میکُشی
شاگردِ چَشمِ تو نَظَرِ بیگُنَه کُشان
آبِ حَیاتْ نُزلِ شهیدانِ عشقِ توست
این تشنه کُشتگان را ز آن نُزلْ میچَشان
دل را گِرِه گُشایْ نَسیمِ وصالِ توست
شاخِ امید را به نَسیمی هَمیفَشان
خود حُسنْ ساکن است و مُقیم اَنْدَر آن وجود
زان ساکِنَند زیر و زَبَر این مُفَتِّشان
مَقْصودِ رَه روان، همه دیدارِ ساکِنان
مَقْصودِ ناطِقان، همه اِصْغایِ خامُشان
آتش در آب گشته نَهان، وقتِ جوشِ آب
چون آبْ آتش آمد، اَلْغَوث ز آتَشان
در روح دَررَسی چو گُذشتی زِ نَقْشها
وَزْ چَرخْ بُگْذری، چو گُذشتی زِ مَهْ وَشان
هَمیانْ چه مینَهی به اَمانَت به مُفْلسان؟
پا را چه مینَهی تو به دندانِ گُربه شان
از نو چو میرِ گولان بِسْتَد کُلاه و کَفْش
خواهی تو روستایی، خواهی زِ اَکْدَشان
دانشْ سَلاحِ توست و سِلاح از نشانِ مَرد
مَردی چو نیست، بِهْ که نباشد تو را نشان
دیگر مگو سُخَن، که سُخَن ریگِ آبِ توست
خورشید را نِگَر، چو نهیی جِنْسِ اَعْمَشان
ما را هَمیکَشَد به سویِ خود کَشانْ کَشان؟
ای آن کِه میکَشی تو گَریبانِ جانِ ما
از جَمعِ سَرکَشان به سویِ جَمعِ سَرخوشان
بِگْرفته گوشِ ما و بِشوزیده هوشِ ما
ساقیِّ باهُشانی و آرامِ بیهُشان
بیدست میکَشی تو و بیتیغ میکُشی
شاگردِ چَشمِ تو نَظَرِ بیگُنَه کُشان
آبِ حَیاتْ نُزلِ شهیدانِ عشقِ توست
این تشنه کُشتگان را ز آن نُزلْ میچَشان
دل را گِرِه گُشایْ نَسیمِ وصالِ توست
شاخِ امید را به نَسیمی هَمیفَشان
خود حُسنْ ساکن است و مُقیم اَنْدَر آن وجود
زان ساکِنَند زیر و زَبَر این مُفَتِّشان
مَقْصودِ رَه روان، همه دیدارِ ساکِنان
مَقْصودِ ناطِقان، همه اِصْغایِ خامُشان
آتش در آب گشته نَهان، وقتِ جوشِ آب
چون آبْ آتش آمد، اَلْغَوث ز آتَشان
در روح دَررَسی چو گُذشتی زِ نَقْشها
وَزْ چَرخْ بُگْذری، چو گُذشتی زِ مَهْ وَشان
هَمیانْ چه مینَهی به اَمانَت به مُفْلسان؟
پا را چه مینَهی تو به دندانِ گُربه شان
از نو چو میرِ گولان بِسْتَد کُلاه و کَفْش
خواهی تو روستایی، خواهی زِ اَکْدَشان
دانشْ سَلاحِ توست و سِلاح از نشانِ مَرد
مَردی چو نیست، بِهْ که نباشد تو را نشان
دیگر مگو سُخَن، که سُخَن ریگِ آبِ توست
خورشید را نِگَر، چو نهیی جِنْسِ اَعْمَشان
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.